شهدای دارالولایه سیستان زابل
شهدای زابل
| |||||
|
اما،… اما، هنوز الله اکبر امام گفته نشده بود که همه چیز خراب شد، خداوندا چه شد؟ فوارههای خون سقف مسجد را رنگین کرد. انبوه جمعیت در هم فرو میرفت، خیلیها زیر دست و پا افتاده بودند، پاره گوشتهای نمازگزاران در و دیوار مسجد را به رنگ قرمز کرده بود. آری علیرضا به همراه پدر و برادرش در مسجد علی ابن ابی طالب زاهدان در صف نماز گزاران بودند.ابراهیم به همراه فرزندش علیرضا از محراب مسجد حضرت علی (ع) به آسمان پرگشودند و به وصال رسیدند . شاید محمد عسکری برادر علیرضا با مجروحیت بسیار باقی ماند تا روایت کننده مظلومیت شهدای مسجد امام علی (ع)زاهدان و بال گشودن پدر و برادرش باشد.اوچنین می گوید : محمد عسکری ظهر روزی که این اتفاق افتاد پدرم تصمیم گرفت برای نماز به مسجد برویم که به همراه پدر و مادر و برادرم به مسجد رفتیم ما در یک صف ایستاده بودیم همان ابتدای نماز که سوره حمد تمام شد ناگهان همه جا برایم تاریک شد چشم هایم را که باز کردم همه جا پر از دود و خون بود ،بلند شدم دور و برم را نگاه کردم پدرم هنوز بهوش بود یک نگاهی به اطراف کرد و بعد شهید شد مادرم که با صدای انفجار خودش را به ما رسانده بود گفت دنبال علیرضا بروم وقتی که اطراف را گشتم دیدم علیرضا آغشته در خون در زیر دست و پای شهیدان افتاده است .بعد با کمک همکار پدرم علیرضا و پدرم را سوار آمبولانس کردیم و به بیمارستان رساندیم ولی متاسفانه دیگر دیر شده بود و هردو شهید شده بودند. درآن لحظه متوجه ترکشهایی که به بدنم اصابت کرده بود، نشدم بعد از ساعتها متوجه شدم که از ناحیه کتف ،گردن ،سر و پا مجروح شدم. پای درد دل های مادری می نشینیم که همسری مهربان و پسری شیرین زبان را از دست داده بود ابتدا از همسرش گفت : شهید ابراهیم عسکری نمازش را در اول وقت می خواند و نماز مغرب را اکثرا در مسجد المهدی می خواند ،خانواده دوست بود حتی وقتی من می گفتم کار دارم و نمی توانم مسجد بیایم ممانعت می کرد و می گفت اول برویم مسجد سپس کار خانه را انجام بده ،دوستدار ولایت فقیه بود خلاصه اینکه مرد با ایمانی بود. خانم عسکری ادامه داد : شهید در کارش جدی بود و حتی در کار خانه هم با من کمک می کرد و به کارش اهمیت زیادی میداد و به فکر من و فرزندانم بود ،درد دیگران را دوا می کرد و احترام زیادی به پدرشان می گذاشتند و حتی ایشان را همراه خود به مسجد و نماز جمعه می بردند و بیشتر کارهای پدرشان را انجام میداد در سن ۲۲ سالگی ازدواج کردیم و نماز خواندن ایشان بود که مرا جذب کرد .شغل ایشان خیلی برایم مهم نبود بیشتر اخلاق و ایمانشان بود که برایم مهم بود و من همیشه می خواستم کسی همسرم باشد که مرا آسمانی کند و همینطور هم شد و آن طوری بود که من می خواستم و در آن مدتی که حاج آقای مکارم در مسجد المهدی سلسله مباحثی پیرامون پله پله تا ملاقات خدا داشتند شرکت می کردند . شهید ابراهیم عسکری همسر شهید ادامه داد :شهید عسکری هم مانند خیلی از انسانها آرزوی شهادت داشتند و به بقیه می گفتند برایم دعا کنید تا شهید شوم و می گفتند اگر موقعی بلایی سرم آمد مرا پنج شنبه دفن کنید او دوست داشت راحت جان دهد و می گفت دوست دارم سن من کمتر از ۴۰ سال باشد و شهید شوم ((شهادت در جوانی خوب است )) و یکروز قبل از شهادت هم صحبت ایشان در مورد شهادت بود گویی به او الهام شده بود شهید می شود و همینطور هم شد شهید عسکری در سن ۳۷سالگی در حادثه ی تروریستی مسجد امام علی ع ودر ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به شهادت رسید وبه مدت یک هفته حرف های حاج آقای مکارم را که موضوع بحث شان پله پله تا ملاقات خدا بود گوش می دادند تا اینکه کم کم به آخرین پله برسند. جوانی های شهید ابراهیم عسکری خانم عسکری درباره علیرضا چنین می گوید :علی جزء ۳۰ قرآن را حفظ کرده بود و علاقه زیادی هم به امام علی (ع) داشت علی قبل از شهادت از من خواست تا به نمایشگاه شهدا برویم وقتی به نمایشگاه شهدا رفتیم علی فقط دست روی عکس هایی می گذاشت که یا دست و پا نداشتند یا سر ،و از من می خواست تا برایش بگیرم اما من به او گفتم هر چه می خواهی می گیرم به غیر از این عکس ها (شاید آن شب علی دلش می شکند و از خدا می خواهد که او را مثل آن کسانی که در عکس بودند شهید کند) علی عضو تیم فوتبال هم بود و در گروه سرود و نمایش هم فعالیت می کرد حتی در مرحله اول ریاضیدان های جوان هم رتبه کسب کرده بود و نامه ای برای علی آمده بود که عضو گروه شود بعد از شهادتش به دست ما رسید. علی نوه ی دوم خانواده عسکری بود درسش خیلی بود و به من و پدر ش احترام می گذاشت. در خانه شر بود و در بیرون مظلوم و با دخترهای غریبه بازی نمی کرد و حتی جایی که خانم بودند حضور نداشت او حتی نمازهایش را با عبا می خواند و هرقت از او می پر سیدند می خواهی چیکاره شوی می گفت : طلبه خانم عسکری گفت :بیاد دارم که فردای آنروزی که علیرضا به شهادت رسید روز تولدش بود به من گفت مامان برای تولدم برایم لباس بلوچی سفید بخر برایم عجیب بود چرا که علیرضا هیچوقت لباس بلوچی دوست نداشت ولی اصرار داشت که حتما رنگش سفید باشد برایش بخریم که اینکار را کردم و برایش خریدم ولی قسمت نشد که به تن علیرضا ببینم. جشن تولد علیرضا علیرضا خرم دوست و همکلاسی و یار همیشگی علیرضا گفت : روزی که خبر شهادت علیرضا را آوردند برایم باور نکردنی بود خیلی برایم سخت بود کسی را که از برادر به من نزدیکتر بود از دست بدهم. بیاد دارم علیرضا عسکری وقتی خبر انفجار اتوبوس پاسداران در حادثه تروریستی زاهدان را می شنود می گوید دلم میخواهد بروم و عبدالمالک را دستگیر کنم و دوست دارم شهید شوم و به آرزویش هم رسید. از دفتر انشای شهید علیرضا: موضوع :نامه به خدا بزرگ مهربان من از شما تشکر میکنم که به ما نعمت های زیادی داده ای و از تو تشکر می کنم ما را خلق کرده ای و من از تو می خواهم که تمام مریضها را شفا بده و آنهایی که در بیمارستان هستند و حالشان هم خیلی بد است شفا بدهی و از تو تشکر میکنم که آسمان و خورشید را آفریده ای اگر اینها نبود گلها و گیاهان و درختاها رشد نمی کردند. ۲۰/۱۱/۱۳۸۶ موضوع :نامه ی به مادر مامان سلام حالت خوب است؟ من از شما تشکر میکنم که برای ما زحمت کشیده ای من شما را خیلی دوست دارم من می دانم که شما را خیلی عصبانی کردم و از شما معذرت می خواهم تو بهترین مادر دنیا هستی ۱۱/۱۱/۱۳۸۶ موضوع :یک روز خودتان را بنویسید: روز شنبه که من از خواب بیدار شدم و صبحانه ام را ساعت ۶خوردم و به مدرسه آمدم و آنجا هیچ کس نبود و من به داخل کلاس آمدم بقیه ی رفیقهایم تازه وارد کلاس شدند و معلم آمد و زنگ آخر شد که به خانه رفتیم و من غذای خود را خوردم و به طرف کیفم رفتم و دفتر مشقهایم را برداشتم و به اتاقم رفتم تا مشق هایم را بنویسم بعد از دو ساعت مشق هایم تمام شد. علیرضا به همراه دوستانش آری ظهر روز موعود و رسیدن به آخرین پله برای ملاقات خدا ، شهید ابراهیم عسکری تصمیم می گیرند به اتفاق بچه ها به خانه عموی محمد و علی بروند در خانه عمو ،علی و محمد حسابی شیطنت میکنند انگار علی خوشحال است که می خواهد پیش معشوقش برود نزدیک نماز مغرب شهید به همسرش می گوید برای نماز به مسجد المهدی برویم اما دیگران میگویند نه دیروقت است ،و به مسجد امام علی (ع) میرویم و شهید برای بار دوم به همسرش می گوید اگر به خاطر وقتش میگویی وقت هست و دیر نمی شود میتوانیم برای نماز به مسجد المهدی برسیم اما به خاطر همسرش ،آنها به مسجد امام علی (ع) می روند گویی همه چیز دست به دست هم داده اند تا آقای عسکری آخرین پله را برود و به مقصود برسد خلاصه آنها که همیشه دیر می رسند آن شب زود می رسند انگار خدا هم می خواهد قبل از عروج زمینه سازی کند و شرایطی را فراهم کند تا شهید با او بیشتر راز و نیاز کند وقتی علی و محمد داشتند داخل میرفتند مادر چند بار علی را صدا می زند اما علی نمی شنود و آنها تا وقتی که داخل رفتند مادر آنها را نگاه می کرد و این آخرین دیدار مادر و علی بود. علیر ضا این سرباز کوچک امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف زمینه این را داشت که شهید شود و خدا هم او را برد علی همان روز که پا در این دنیای خاکی گذاشت همان روز هم از این دنیا دل کند .انگار او بهتر درک کرده بود که وقتی انسان ها به دنیا می آیند در گوششان اذان می گویند و قتی می میرند برایشان نماز می خوانند یعنی اینکه فاصله زندگی و مرگ به اندازه بین اذان و نماز است . ساعت و لباس کاراته علیرضا که به یادگار مانده است
|